تروریزم و خشونت

تروریزم از زمان‌های دور به این‌سو، وسیله‌ ظالمانه برای رژیم‌های استبدادی، گروه‌های افراطی و نهادهای استخباراتی به‌منظور دست‌یابی به اهداف سیاسی و استراتیژیک بوده است. این پدیده بر باور به ترس، زورگویی و سرکوب مخالفان استوار است، و بیشتر افرادی را هدف قرار می‌دهد که در برابر وضعیت حاکم یا نظم موجود ایستادگی می‌کنند. هرچند بسیاری از مردم تروریزم را با گروه‌های غیرقانونی یا غیردولتی مرتبط می‌دانند، اما تاریخ نشان می‌دهد که کشورهای قدرتمند و نهادهای آن‌ها نیز برای نابودی دشمنان‌شان و حفظ نفوذ خود، از همین تاکتیک‌ها استفاده کرده‌اند. در دوران جنگ سرد، ایالات متحده و متحدان آن، و همچنین اتحاد جماهیر شوروی، دست به عملیات‌ پنهانی‌ای می‌زدند که تفاوت میان جنگ، جاسوسی و خشونت علنی سیاسی را از میان برده بود. یکی از بحث‌برانگیزترین موارد، ترور جان اف. کندی، رئیس‌جمهور ایالات متحده بود؛ کسی که در آن زمان با وضعیت پیچیده جئوپولیتیکی، به‌ویژه در رابطه با اتحاد شوروی و کیوبا، درگیر بود. هرچند ترور او تا امروز هم با شک و تئوری‌های توطئه نگریسته می‌شود، اما این حادثه نشان می‌دهد که سیاست‌های سطح بالا اغلب با خشونت پیوند خورده‌اند.

زمانی‌که جنگ سرد به پایان خود نزدیک می‌شد، واشنگتن سیاست خارجی‌اش را تغییر داد؛ که در این تغییر، موضع‌گیری در برابر تروریزم و بنیادگرایی اسلامی نیز شامل می‌شد— دو عنصری که پیش‌تر برای اهداف استراتیژیک از آن‌ها استفاده شده بود. مرگ ناگهانی جنرال ضیاءالحق، حاکم نظامی پاکستان که در جریان جهاد افغانستان علیه اتحاد شوروی متحد کلیدی امریکا به‌شمار می‌رفت، هنوز هم پر از رمز و راز باقی مانده است. او در زمانی کشته شد که در سطح منطقه‌ای، در سیاست‌ها و برنامه‌های ایالات متحده تغییراتی به میان آمده بود، و این تصور را تقویت کرد که قدرت‌های بزرگ اغلب تروریزم را در راستای منافع متغیر خود به کار می‌برند و آن را مدیریت می‌کنند.

تروریزم تمویل‌شده از سوی دولت‌ها، از ترسناک‌ترین و نگران‌کننده‌ترین ابعاد جنگ‌های جئوپولیتیکی معاصر جهان به‌شمار می‌رود. از حذف بی‌رحمانه‌ی رقبای سیاسی توسط استالین—که قتل لئون تروتسکی در مکزیک نیز شامل آن می‌شود—گرفته تا فعالیت‌های پنهانی و خشونت‌بار نهادهای استخباراتی چون موساد اسرائیل، سازمان CIA ایالات متحده، و اداره‌ی استخبارات نظامی ISI پاکستان، همه‌گی چهره‌ی جنگ‌های قدرت‌های جهانی را تغییر داده‌اند. برای نمونه، اسرائیل در چارچوب استراتیژی مبارزه با تروریزم از روش «قتل‌های هدفمند» استفاده کرده است، مانند ترور شیخ احمد یاسین، رهبر گروه حماس، که پس از ادای نماز صبح در نتیجه‌ی حمله‌ هوایی کشته شد. پیوند میان تروریزم، عملیات‌های استخباراتی، و اهداف سیاسی، همچنان بر جنگ‌های جهانی تأثیرگذار است.

افغانستان، پس از چندین دهه جنگ، مداخلات خارجی و رقابت‌های داخلی، به میدان نبردی برای شورشیان محلی و عملیات‌های استخباراتی بین‌المللی تبدیل شده است. فهم این دینامیک‌های پیچیده ضروری‌ست تا تروریزم صرفاً بر پایه ظاهر آن قضاوت نشود، بلکه محرک‌های عمیق سیاسی و استراتیژیک آن نیز درک گردند. ترور داکتر نجیب‌الله، رئیس‌جمهور پیشین افغانستان، نمونه‌ی روشن از استفاده دولت‌ها از تروریزم به‌حساب می‌آید. اعدام بی‌رحمانه‌ او—که بسیاری باور دارند توسط اداره استخبارات پاکستان (ISI) به رهبری جنرال حمید گل سازماندهی شده بود—نشان می‌دهد که نهادهای استخباراتی از دیرباز در شکل‌دهی صحنه سیاسی افغانستان نقش مهمی ایفا کرده‌اند. قتل او تنها یک اقدام انتقام‌جویانه نبود، بلکه تلاشی محاسبه‌شده برای حذف شخصیتی بود که می‌توانست مانعی در مسیر معادلات متغیر قدرت در منطقه باشد. سیاست‌گذاران و چهره‌های سیاسی که از جنگ و اشغال حمایت می‌کنند، اغلب تلاش دارند تروریزم را صرفاً به مردم مظلوم نسبت دهند تا توجه‌ها را از نقش کشورهایی که به‌خاطر منافع سیاسی خود آتش خشونت را شعله‌ور می‌سازند، منحرف سازند. در ایالات متحده و دیگر کشورهای غربی، تحلیل‌گران غالباً تروریزم را پیامد مشکلات اجتماعی چون فقر، بیگانگی و بیکاری می‌دانند. اما تاریخ نشان می‌دهد که واقعیت بسیار پیچیده‌تر از این است. تا قرن بیستم، امریکا گروه‌های مختلف مسلح را «مبارزان آزادی» می‌خواند—به‌ویژه زمانی‌که اقدامات آن‌ها با منافع جئوپولیتیکی امریکا هم‌سو بود. برخی از این گروه‌ها که تحت عنوان «بیداری اسلامی» حمایت می‌شدند، بعداً زمانی‌که اهداف‌شان با منافع امریکا در تضاد قرار گرفت، به‌عنوان گروه‌های تروریستی معرفی شدند.

این تنها محصول یک افراطیت ساده‌ی ایدئولوژیک نبود، بلکه عملیات‌های پنهانی تحت رهبری ایالات متحده اغلب به‌عنوان بخشی از سیاست‌های آگاهانه و سنجیده در سطوح بالای حکومتی به اجرا درآمده‌اند. در برخی موارد، رؤسای‌جمهور امریکا شخصاً به نهادهای استخباراتی دستور داده‌اند تا ترورها و اقدامات مخفی انجام دهند. در کتاب “جنگ‌های ارواح ” (Ghost Wars)، خبرنگار استیو کول بیان می‌کند که رئیس‌جمهور بیل کلینتن به مؤثربودن عملیات‌های(CIA)  شک داشت، به‌ویژه پس از آن‌که این نهاد در سال ۱۹۹۶ در تلاش برای ترور صدام حسین ناکام شد و نتیجه‌ای شرم‌آور برای قصر سفید به‌جا گذاشت. همچنین، چارلز دبلیو. کیگلی و یوجین آر. ویتکاف، در کتاب‌شان با عنوان “سیاست خارجی امریکا”، می‌نویسند که در میانه‌ی دهه ۱۹۷۰ نگرانی‌ها درباره‌ عملیات‌های پنهانی افزایش یافت، زمانی‌که جلسات استماع مجلس سنای امریکا به رهبری فرانک چرچ، توطئه‌های سازمان CIA برای ترور رهبران خارجی را فاش کرد. این افشاگری نشان داد که خشونت سیاسی، تنها ویژگی شورشیان نیست، بلکه دولت‌های قدرتمند نیز به‌طور فعال از آن بهره گرفته‌اند.

در شرق نیز، پادشاهان و چهره‌های سیاسی در نتیجه‌ی رقابت‌های قدرت، از طریق ابزارهای پنهان سرنگون یا ترور شده‌اند، که بسیاری از آن‌ها محصول رقابت‌های درون دربارهای سلطنتی بوده‌اند. افغانستان، که صحنه‌ی نبرد میان امپراتوری‌های رقیب باقی مانده، از دیرباز هدف خشونت‌های سیاسی از سوی قدرت‌های خارجی قرار داشته است. از زمان گسترش استعماری بریتانیا در هند، ترور و قتل‌های هدفمند به‌صورت سیستماتیک برای سرکوب مقاومت ضد استعماری به کار گرفته می‌شدند. زمانی‌که بریتانیایی‌ها نتوانستند در نبرد مستقیم آزادی‌خواهان افغان را شکست دهند، به ترور و فریب روی آوردند. اسناد تاریخی نشان می‌دهند که مثال‌های متعددی از ترورهای سازمان‌یافته توسط بریتانیا وجود دارد. عبدالله خان اچکزَی، که یکی از رهبران مهم ضد استعماری بود، هدف قرار گرفت و ترور شد. توطئه برای حذف وزیر محمد اکبر خان توسط ویلیام مک‌ناتن، نماینده بریتانیا در کابل، نخست به‌صورت تقابل مستقیم ناکام ماند، و سپس از طریق مسموم‌سازی پی‌گیری شد. گفته می‌شود که جنرال سال، به یکی از خادمانش تنها ۱۰۰۰ روپیه پرداخت کرد (که امروزه کمتر از سه پوند ارزش دارد) تا اکبر خان را ترور کند، اما وی تنها زخمی شد. بعداً، یک داکتر هندی به او زهر داد، و در نهایت یکی از چهره‌های سرسخت مقاومت ضد استعماری را از میان برداشتند. این وقایع تاریخی نشان می‌دهند که تروریزم تنها ابزار گروه‌های غیردولتی نبوده، بلکه توسط دولت‌های قدرتمند و نهادهای استخباراتی آن‌ها نیز مورد استفاده قرار گرفته است. چه به‌صورت قتل‌های پنهانی، و چه از طریق حمایت دولت‌ها از گروه‌های مسلح، خشونت سیاسی همواره به‌عنوان ابزاری برای حفظ قدرت به کار رفته است—ابزاری که شکل‌دهنده‌ی تاریخ افغانستان و مبارزات مداوم برای حاکمیت بوده است.

در تاریخ افغانستان، ترورهای سیاسی همواره در رقابت‌های رهبری و ساختار قدرت نقش مرکزی ایفا کرده‌اند، چه از سوی عوامل داخلی و چه توسط سازمان‌های استخباراتی خارجی. اسناد تاریخی از چهره‌های بدنامی یاد می‌کنند که به‌عنوان عامل برای نیروهای استعماری و اشغالگر کار کرده‌اند و در این مسیر به ملت خود خیانت نموده‌اند. از جمله، عبدالعزیز یاد می‌شود که عبدالله خان اچکزَی را به قتل رساند، و برادرزاده‌اش محمدالله، که میر مسجدی خان را مسموم کرد—هردو از رهبران شناخته‌شده‌ی مبارزه ضد انگلیس بودند. عامل دیگر، پاینده بود، که وزیر محمد اکبر خان را هدف گلوله قرار داد. تمام این افراد توسط شرکت هند شرقی بریتانیا به‌عنوان جاسوس استخدام شده بودند، که این امر نشان می‌دهد چگونه قدرت‌های خارجی برای تضعیف مقاومت افغان‌ها، از همکاران بومی بهره می‌بردند.

مقامات استعماری بریتانیا نه‌تنها بر مأمورین انفرادی تکیه داشتند، بلکه ترور را به‌عنوان یک ابزار بنیادین برای اعمال کنترول سیاسی نهادینه کرده بودند. آنان برای امین‌الله خان لوگری، یکی از برجسته‌ترین آزادی‌خواهان افغانستان، جایزه تعیین کرده بودند—اقدامی که به‌وضوح استفاده از خشونت سیاسی توسط بریتانیایی‌ها برای سرکوب جنبش‌های ضد استعماری را نشان می‌دهد. در آن زمان، ترور از سوی دولت به‌عنوان یک ابزار مشروع تلقی می‌شد تا کسانی که در برابر امپراتوری ایستادگی می‌کردند، از میان برداشته شوند. این‌گونه خشونت‌های دولتی، تنها محدود به قدرت‌های استعماری نبود. امیر عبدالرحمن خان، که به “امیر آهنین” مشهور است، یکی از خشن‌ترین شبکه‌های استخباراتی تاریخ افغانستان را بنیان‌گذاری کرد—شبکه‌ای که احتمال می‌رود از حمایت بریتانیا نیز برخوردار بوده باشد. حکومت او به‌دلیل تصفیه‌های سازمان‌یافته‌ی سیاسی شهرت دارد؛ تصفیه‌هایی که نه‌تنها مخالفان استعمار، بلکه رقبای سیاسی داخلی او را نیز در بر می‌گرفت. حکومت عبدالرحمن نشان می‌دهد که چگونه حاکمان استبدادی از ترور سیاسی برای تحکیم قدرت خود بهره می‌بردند.

زمانی‌که نظام مطلقه تمامی راه‌های اعتراض را سد کرد، کسانی‌که خواستار تغییر بودند، چاره‌ای جز مقاومت نداشتند. همان‌طور که تاریخ نیز تأیید می‌کند، سرکوب همواره منجر به واکنش و مقاومت می‌شود. در افغانستان، ترورهای هدفمند به آخرین ابزار کسانی تبدیل شد که دیگر راهی برای مبارزه با استبداد نداشتند. یکی از نمونه‌های بارز، ترور امیر حبیب‌الله خان است؛ حاکمی که به‌خاطر سرکوب مشروطه‌خواهان و تنش‌های درونی دربار، در خوابگاه خود کشته شد. به‌همین ترتیب، با به‌قدرت رسیدن نادر شاه و آغاز دوران استبدادی او، روشنفکران، معلمان و فعالان ضد استعماری به‌گونه‌ای سیستماتیک سرکوب شدند. ظلم حکومت نادر، زمینه‌ی بروز ترورهایی را فراهم کرد که هدف‌شان ایجاد پیام مقاومت در برابر استبداد بود—پیامی که نشان می‌داد نسل جوان افغانستان هنوز تسلیم نشده است. در این راستا، دانشجویان و روشنفکرانی که در فضای اختناق سیاسی به افراط کشیده شده بودند، دست به اسلحه بردند.

سید کمال، دانشجوی افغان مقیم آلمان، سردار عبدالعزیز، برادر نادر خان را ترور کرد. محمد نظیر منشی‌زاده، معلم مکتب نجات، تلاش کرد تا سفیر بریتانیا را ترور کند، ولی در این حمله تنها کارمندان سفارت کشته شدند. در نهایت، عبدالخالق، یک دانش‌آموز، موفق شد نادر شاه را ترور کند. جالب آن‌که، خود نادر شاه نیز با سیاست ترور بیگانه نبود. اسناد تاریخی نشان می‌دهند که زمانی برای ترور شاه پیشین، امان‌الله خان، که عازم حج بود، توطئه‌ای طراحی کرده بود. در کتاب مبارزه افغان در دوران استالین آمده است که کمیسار خارجه شوروی به امان‌الله هشدار داده بود که هدف یک توطئه‌ی ترور قرار دارد. گفته می‌شود این طرح توسط یکی از نزدیکان نادر شاه، الله نواز خان، که از مأموران مشهور بریتانیا در ملتان بود، طرح‌ریزی شده بود و مأموریت ترور امان‌الله خان را برعهده داشت. حتی پس از نشستن نادر شاه بر تخت پادشاهی در کابل، حکومت او همچنان گرفتار دسیسه‌ها و رقابت‌های پنهان بود.

با ورود افغانستان به «دهه دموکراسی» (۱۹۶۳–۱۹۷۳)، سیمای سیاسی کشور تغییر کرد. جنبش‌های ترقی‌خواهانه به‌ویژه در میان محصلین، روشنفکران و کارگران در پوهنتونها، کارخانه‌ها و صنایع گسترش یافت. اما با گسترش این حرکت‌ها، نیروهای مقابله‌جو نیز دوباره قد برافراشتند—نیروهایی که با تکیه بر بنیادگرایی دینی و خشونت سیاسی، در صحنه ظاهر شدند. این جریان‌ها، که پس از سقوط رژیم سقاوی تضعیف شده بودند، با حمایت استخبارات غرب و پاکستان دوباره تقویت شدند. در همین دوران، چهره‌هایی چون گلبدین حکمتیار ظهور کردند؛ کسی که به‌خاطر گرایش شدید به خشونت بدنام بود. حکمتیار، که به بی‌رحمی شهرت داشت، بارها از چاقو و تفنگ برای حذف رقبایش استفاده می‌کرد—حتی زمانی‌که محصل پوهنتون کابل بود.

تا سال ۱۹۷۱، زمانی‌که دولت افغانستان تلاش کرد تا با وضع قوانین آموزشی، تأثیر جنبش‌های ترقی‌خواهانه‌ی دانشجویی را محدود سازد، موجی از اعتراضات سرتاسری آغاز شد. پوهنتون کابل به مرکز مبارزات سیاسی فعال تبدیل شد، جایی‌که استادان و محصلین رهبری تظاهرات ضد دولتی را به‌عهده داشتند تا مانع تلاش‌های حکومت برای خاموش‌سازی مخالفان شوند. در آن دوره، خشونت سیاسی تصادفی نبود؛ بلکه نتیجه‌ی مستقیم دهه‌ها سرکوب، مداخلات خارجی، و نبردهای ایدئولوژیک بود که افغانستان را به میدان کشمکش قدرت‌های رقیب بدل کرده بود. استفاده از تروریزم به‌منظور کنترول سیاسی و حذف رقبا، یک روند ادامه‌دار در افغانستان باقی ماند. در اوایل دهه ۱۹۷۰، با شدت‌یافتن جنگ‌های ایدئولوژیک میان اسلام‌گرایان و جریان‌های چپ‌گرا، خشونت سیاسی نیز افزایش یافت. یکی از چهره‌های شناخته‌شده و بدنام این دوره، گلبدین حکمتیار بود که به‌خاطر بی‌رحمی‌اش شهرت داشت. در زمستان همان سال، در تالار کتابخانه‌ی سید جمال‌الدین افغان در پوهنتون کابل، سلسله سخنرانی‌هایی برگزار شد. استاد و اندیشمند معروف، علی محمد زهما، در مورد نیاز به فرهنگ و پیشرفت سخنرانی کرد. پس از خروج از تالار، حکمتیار با او روبرو شد و وی را متهم کرد که علیه فرهنگ افغان سخن گفته است. زهما بدون ترس پاسخ داد: «برو کنار، پسر! من می‌دانم که چاقو و تفنگ داری، اما من می‌توانم از خودم دفاع کنم.» این گفت‌وگو بازتابی از شکاف‌های عمیق ایدئولوژیک و تنش‌های خشونت‌بار آن دوران بود.

تا سال ۱۹۷۲، اقدامات خشونت‌بار حکمتیار آشکارتر شد. در پلخمری، حین نماز عید، او تلاش کرد سلیمان لایق را ترور کند، اما بشیر ریگار—که بعدها وزیر اطلاعات و فرهنگ شد—در جریان نجات لایق زخمی شد. در همان سال، در یکی از تظاهرات پوهنتون کابل، حکمتیار سیدال سوخندان، از اعضای برجسته‌ی شعله‌ جاوید (جنبش دموکراتیک نو) را به قتل رساند. اگرچه بازداشت شد، اما پس از آن‌که محمد موسی شفیق، که حامی حرکت‌های اسلامی بود، به نخست‌وزیری رسید، از زندان آزاد گردید. پس از کودتای سردار محمد داوود، حکمتیار به پاکستان گریخت و فعالیت‌های مسلحانه‌اش را در آن‌جا ادامه داد. او خود اعتراف کرده که طراح ترور میر اکبر خیبر، یکی از رهبران ارشد حزب خلق، بوده و آن را عملی کرده است.

خشونت حکمتیار به دوران مجاهدین نیز کشیده شد. میرویس جلیل، خبرنگار BBC، پس از انجام مصاحبه با حکمتیار در چارسده، ترور شد. از سوی دیگر، نیروهای گوریلایی شهری احمد شاه مسعود نیز دست به انفجارها و ترورهای هدفمند می‌زدند. در دوران حاکمیت مجاهدین در کابل، درگیری‌های داخلی گروه‌ها به ترور چهره‌های بلندپایه انجامید. کریم شادان، رئیس ستره ‌محکمه، ربوده و کشته شد. جنرال جمال‌الدین عمر، استاد اکادمی نظامی، پس از خروج از مسجد خیرخانه ربوده شد؛ زیرا در مورد اختلافات داخلی مجاهدین سخن گفته بود. چند ساعت بعد، به خانواده‌اش اطلاع داده شد که جسد او را در کنار نهر خیرخانه بیابند. تروریزم محدود به مرزهای افغانستان نماند. در جریان جنگ‌های داخلی میان گروه‌ها، ترور رهبران سیاسی افغان در شهر پیشاور به ابزار رقابت‌های قدرت تبدیل شد. ترورهای عبدالاحمد کرزی، عبدالرحیم سنزی، و پروفیسور سید بها‌ءالدین مجروح به حزب اسلامی و آی‌اِس‌آی پاکستان نسبت داده می‌شود—نشان‌دهنده‌ی آن‌که چگونه نهادهای استخباراتی خارجی برای اهداف استراتژیک خود از رهبران افغان استفاده می‌کردند.

در زمان جنگ شوروی–افغان، نقش ایالات متحده نیز به گسترش ایدئولوژی‌های خشن در میان مجاهدین انجامید. مرکز فرهنگی جهاد در پیشاور، که توسط یک نهاد امریکایی تمویل می‌شد، کتاب‌هایی تدریس می‌کرد که در آن ریاضی از طریق تصاویر کشتن سربازان افغان و شوروی آموزش داده می‌شد. این نوع آموزش، فضای فرهنگی خشن و افراط‌گرا ایجاد کرد، که در نهایت به‌سوی همان حامیان اولیه برگشت. چهره‌هایی مانند احمد شاه مسعود و برهان‌الدین ربانی، که خود محصول همین محیط افراطی بودند، سرانجام توسط گروه‌های افراطی‌ای ترور شدند که از دل دوران مجاهدین برخاسته بودند.

تروریزم در افغانستان مسیر ویژه‌ای را دنبال کرده است: از جهاد علیه شوروی، جنگ‌های داخلی مجاهدین، ظهور طالبان و القاعده، مداخله نظامی ایالات متحده، بازگشت مجدد طالبان، تا ظهور شاخه خراسان داعش. با هر مرحله، وضعیت امنیتی افغانستان بدتر شد و زندگی روزمره مردم، از روستاها تا شهرهای بزرگ، به‌شدت متأثر گردید.

 

حملات ۱۱ سپتمبر و جنگ جهانی علیه تروریزم

حملات ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱ یک لحظه تعیین‌کننده در تاریخ جهان بود که وضعیت سیاسی و امنیتی افغانستان را دچار تحول اساسی ساخت. در واکنش به این حملات، ائتلاف به رهبری ایالات متحده عملیات آزادی پایدار (Operation Enduring Freedom) را آغاز کرد که هدف آن نابودی شبکه القاعده و پایان‌دادن به حاکمیت طالبان بود. در مراحل ابتدایی این مداخله، رژیم طالبان به‌سرعت سقوط کرد و یک حکومت جدید در افغانستان تأسیس شد. اما علی‌رغم این تلاش‌ها، طالبان بار دیگر صفوف خود را بازسازی کردند و جنگ چریکی درازمدتی را آغاز نمودند. در سال‌های اخیر، افغانستان شاهد دوره‌های مختلف خشونت‌آمیز بوده که شامل ظهور تحریک طالبان پاکستان (TTP) و شاخه خراسان گروه داعش (ISIS-K) می‌شود. این گروه‌ها حملات متعددی را در افغانستان و منطقه اجرا کردند. خروج نیروهای امریکایی از افغانستان، که بخشی از توافق با طالبان بود، در سال ۲۰۲۱ راه را برای سقوط سریع دولت افغانستان و بازگشت طالبان هموار ساخت. این تحول نگرانی‌هایی را ایجاد کرد که افغانستان بار دیگر به پناه‌گاه امن گروه‌های تروریستی بدل نشود.

گزارش‌های اخیر نشان می‌دهد که شبکه القاعده در حال تجدید قواست و گفته می‌شود که حمزه بن لادن، پسر اسامه بن لادن، رهبری این گروه را به‌دست گرفته تا انتقام مرگ پدرش را بگیرد. هم‌زمان، داعش نیز مسئولیت حملات متعددی را برعهده گرفته است، از جمله انفجارهای انتحاری، که نشان‌دهنده حضور مداوم و تهدیدآمیز آن‌ها در کشور است. تحولات جاری در افغانستان نشان می‌دهد که میان شورشیان محلی، گروه‌های مسلح و شبکه‌های تروریستی جهانی، ارتباط پیچیده‌ای وجود دارد. این وضعیت نیازمند نظارت مستمر و اتخاذ استراتیژی‌های مؤثر برای تحلیل و مقابله با تهدیدات نوظهور است.

جنگ بیست‌ساله در افغانستان باعث شهادت و کشته‌شدن هزاران تن از اقشار مختلف جامعه شد. بر اساس پروژه‌ی هزینه‌های جنگ (Costs of War Project) از انستیتوت واتسن، حدود ۴۶٬۳۱۹ غیرنظامی افغان به‌طور مستقیم در نتیجه‌ خشونت کشته شده‌اند؛ این آمار شامل کسانی نمی‌شود که در نتیجه‌ی قحطی، بی‌جاشدگی یا فروپاشی نظام صحی جان باخته‌اند. تلفات نیروهای امنیتی افغان نیز چشمگیر بوده، به‌طوری‌که ۶۹٬۰۹۵ سرباز کشته شده‌اند. همچنین دست‌کم ۵۲٬۸۹۳ جنگجوی مخالف—که شامل طالبان و سایر گروه‌های مسلح می‌شود—در درگیری‌ها جان باخته‌اند. باور بر این است که شمار واقعی تلفات از ارقام رسمی نیز بیشتر است. نیروهای ائتلاف جهانی نیز تلفات سنگینی را متحمل شدند. ایالات متحده ۲٬۳۲۵ سرباز را از دست داد و ۲۰٬۱۴۹ تن دیگر زخمی شدند. شمار قراردادیان امریکایی کشته‌شده به ۳٬۹۱۷ نفر می‌رسد. از میان نیروهای ناتو و دیگر متحدان، ۱٬۱۴۴ سرباز جان باختند—که نشان‌دهنده‌ی تلفات سنگین نیروهای خارجی در افغانستان است.

بار مالی جنگ نیز شگفت‌انگیز بوده است. تنها ایالات متحده برای عملیات‌های نظامی، کمک‌های امنیتی و خدمات مراقبتی برای سربازان خود، نزدیک به ۹۷۵ میلیارد دالر هزینه کرده است. اما اگر هزینه‌های بلندمدت مانند خدمات صحی و امتیازات بازنشستگان نظامی را نیز محاسبه کنیم، این رقم می‌تواند از ۲ تریلیون دالر هم فراتر رود. دیگر اعضای ناتو نیز سهم قابل‌توجهی از نظر مالی داشته‌اند. سهم آلمان در افغانستان بین ۱۲.۵ تا ۴۷ میلیارد یورو تخمین زده شده است، که شامل هزینه‌های نظامی و برنامه‌های کمک‌رسانی می‌گردد. این ارقام بیانگر فشار اقتصادی سنگینی است که جنگ بر کشورهای عضو ائتلاف وارد کرده بود. با وجود سرمایه‌گذاری وسیع منابع انسانی و مالی، جنگ در آگست ۲۰۲۱ با بازگشت طالبان و خروج نیروهای امریکایی و ناتو از افغانستان به پایان رسید. سقوط سریع دولت افغانستان نگرانی‌های جدی درباره آینده ثبات کشور و تلاش‌های ضدتروریزم به‌وجود آورد. بازخیزی تهدیدهای تروریستی همچنان یک مسئله‌ی جدی و پایدار تلقی می‌شود.

در این جنگ طولانی، هر طرف از شیوه‌های متفاوتی استفاده کرده است. طالبان از حملات انتحاری، ماین‌های کنار جاده  (IEDs)، ترورهای هدفمند، استفاده از خانه‌های غیرنظامیان به‌عنوان سپر، حمله به تأسیسات دولتی و سازمان‌های غیردولتی متهم به فعالیت‌های تخریبی، تهدید و ارعاب مردم، سربریدن در برابر خانواده‌ها، اعدام‌های صحرایی، قتل‌های خارج از محاکمه قانونی، و تخریب مکاتب، پل‌ها، دارایی‌های عمومی، شفاخانه‌ها و پروژه‌های توسعه‌ای بهره برده‌اند. نیروهای امنیتی افغانستان و نیروهای بین‌المللی نیز با اتهامات استفاده از خشونت بیش از حد و احتمال ارتکاب جرایم جنگی مواجه شده‌اند. یک تحقیق عمومی (Public Inquiry) نشان داد که نیروهای ویژه بریتانیا (UK Special Forces) احتمالاً بین سال‌های ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۳، در جریان عملیات‌های شبانه، مظنونان طالب را به‌جای بازداشت، به قتل رسانده‌اند. برخی شاهدان گفته‌اند که به‌دلیل ضعف در روند بازداشت، مجبور شدند تصمیم نهایی را خودشان اجرا کنند. وزارت دفاع بریتانیا تعهد کرده است که از این تحقیقات حمایت خواهد کرد و در صورت اثبات هرگونه تخلف، اقدام مقتضی انجام خواهد داد.

تروریزم و خشونت سیاسی در افغانستان در طول قرن‌ها تکامل یافته است—از ترورهای استعماری گرفته تا عملیات‌های مخفی در دوران جنگ سرد، رقابت‌های داخلی مجاهدین و شورش‌های معاصر. افغانستان همواره در مرکز جنگ‌های ژئوپولیتیکی قرار داشته است. برای از بین‌بردن تهدید تروریزم در افغانستان، یک رویکرد همه‌جانبه ضروری است—رویکردی که صرفاً بر راه‌حل‌های نظامی تکیه نداشته باشد، بلکه ابعاد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را نیز در نظر گیرد. یک استراتژی پایدار باید به تقویت حکومت‌داری، رشد اقتصادی و ریشه‌کن‌سازی افراط‌گرایی ایدئولوژیک توجه خاص داشته باشد.

علاوه بر این، بازیگران بین‌المللی باید نقش خود در این جنگ طولانی را بپذیرند و برای ثبات منطقه، به راه‌حل‌های دیپلوماتیک و غیرنظامی متوسل شوند. در نهایت، امنیت درازمدت افغانستان زمانی ممکن است که چرخه‌ی خشونت سیاسی شکسته شود، گذشته مورد بازنگری قرار گیرد، و فضای سیاسی‌ای به‌وجود آید که در آن تروریزم دیگر ابزار رقابت قدرت نباشد. تنها از طریق اصلاحات داخلی و مشارکت مسؤولانه بین‌المللی می‌توان افغانستان را به‌سوی صلح و ثبات پایدار سوق داد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *