دموکراتیزه شدن و حکومت‌ داری

نوع حکومت غازی امیر امان‌الله خان سلطنتی بود، اما او بر اساس نیازهای زمان، پایه‌های دموکراسی را برای افغانستان گذاشت. تلاش‌های او نه تنها در داخل افغانستان، بلکه در سراسر منطقه الهام‌بخش آزادی‌های بیشتر شد. وقتی که در سال ۱۹۱۹ میلادی (۱۲۹۸ هجری شمسی) بر تخت سلطنت نشست، جهان با تحولات بزرگ سیاسی روبه‌رو بود. خلافت عثمانی از هم پاشیده بود، رژیم‌های استبدادی حاکم بودند، و ایران تنها کشور مستقل منطقه بود که دارای سلطنت مشروطه بود. اگر این دوره را با کشورهای همسایه افغانستان مقایسه کنیم، تا سال ۱۹۲۰ میلادی آسیای میانه تحت سلطه بولشویک‌های روسی درآمده بود، در حالی که آسیای جنوبی، که امروز شامل هند و پاکستان می‌شود، همچنان مستعمره بریتانیا بود. ایران با آنکه در دوران قاجار و رضا شاه دارای سلطنت مشروطه بود، اما در عمل دولتی استبدادی به شمار می‌رفت. تفاوت عمده میان ایران و افغانستانِ دوران امان‌الله خان این بود که امان‌الله خان به صورت فعالانه برای تحقق مشروطه‌خواهی تلاش می‌کرد، در حالی که در ایران مشروطیت به سلطنت تحمیل شده بود.

پادشاه افغانستان، اعلیحضرت غازی امیر امان‌الله خان، در جریان بازدید از گارد احترام در مسکو.

در دوران حکومت امان‌الله خان، گام‌های مهمی برای تقویت دموکراسی در افغانستان برداشته شد. آغاز سفر ارزش‌های دموکراتیک و مردم‌سالارانه در افغانستان تنها به سال ۲۰۰۱ میلادی محدود نمی‌شود، بلکه این مسیر و تجربه از اوایل قرن بیستم شکل گرفته است. نخستین مجموعه قوانین افغانستان در برخی موارد حتا از نظام بریتانیای آن زمان دموکراتیک‌تر و مردم‌سالارتر شمرده می‌شد. امان‌الله خان این الهام را از پدرش، امیر حبیب‌الله خان، گرفته بود که در دوره کوتاه حکومتش تلاش کرد اصول دموکراسی را معرفی کند. این تلاش‌ها با خیزش جنبش مشروطیت (تحریک مشروطیت) شدت بیشتری یافت، که نقش مهمی در ایجاد روند مردم‌سالاری در افغانستان ایفا کرد. تجربه دموکراسی در افغانستان بیش از یک قرن قدمت دارد و از تأثیرگذاری امیر حبیب‌الله خان و جنبش مشروطیت آغاز شده است. این جنبش که توسط اندیشمندانی چون سید جمال‌الدین افغان و محمود طرزی رهبری می‌شد، خواهان حاکمیت قانون، تفکیک قوا، و محدود ساختن اختیارات سلطنت بود. زمانی که امان‌الله خان به قدرت رسید و استقلال افغانستان را به دست آورد، این اصول به طور رسمی در نخستین قانون اساسی افغانستان، یعنی “نظامنامه اساسی دولت عالی افغانستان”، رمزگذاری شد. افزون بر آن، نزدیک به یک صد سند حقوقی دیگر نیز تحت عنوان نظامنامه‌ها به اجرا درآمد—که این مرحله مهمی در راستای استوارسازی پایه‌های دموکراسی در کشور به شمار می‌رود.

نخستین قانون اساسی افغانستان، “نظامنامه اساسی دولت عالی افغانستان”، در اوایل حکومت امیر امان‌الله خان به تاریخ اول مارچ ۱۹۲۳ میلادی (دهم حوت ۱۳۰۱ هجری شمسی) تصویب شد. در این قانون اصول بنیادین دموکراسی درج شده بود. به عنوان نمونه، بر اساس ماده نهم، استقلال افغانستان در برابر تجاوز خارجی تضمین شده بود؛ طبق ماده هفدهم، همه افغان‌ها بر اساس شریعت اسلامی دارای حقوق مساوی بودند؛ و ماده بیستم مصونیت خانه‌های مردم از تفتیش و مداخلات غیرقانونی را اعلام کرده بود. همچنین، ماده بیست‌وچهارم شکنجه را ممنوع قرار داده بود، و ماده سی‌ونهم تشکیل شوراها را در سطوح مختلف دولت الزامی دانسته بود، از جمله در مرکز، ولایات (نایب‌الحکومه)، و دیگر بخش‌های اداری. با آن‌که این گام‌ها بسیار مهم و دموکراتیک بودند، اما اصلاحات امان‌الله خان پس از آن فروپاشید که حبیب‌الله کلکانی به قدرت رسید و امان‌الله خان به تبعید وادار شد. با کنار رفتن او، تمام تلاش‌ها برای نهادینه‌سازی دموکراسی از بین رفت، و کشور بار دیگر وارد چندین دهه حکومت استبدادی شد.

دموکراسی زمانی شکوفا می‌شود که در جامعه ریشه‌های عمیق داشته باشد، اما چون پیشرفت اقتصادی، آموزشی و سیاسی در افغانستان دوام‌دار نبود، دموکراسی نیز نتوانست پایه‌های استوار پیدا کند. تلاش‌های اصلاحی با مخالفت‌های داخلی و خارجی روبه‌رو شدند، و اصلاحات امان‌الله خان آن‌قدر گسترده و عمیق بودند که کشور برای تحقق و تطبیق آن‌ها هنوز آماده نبود. نبود یک ارتش قوی برای تأمین ثبات و امنیت، در نهایت سبب شد که این اصلاحاتِ شتاب‌زده به سقوط او بینجامند. پس از چند تجربه ناکام دموکراسی، موج تازه‌ای از اصلاحات در دوران نسبتاً باثبات و امیدوارکننده سلطنت محمد ظاهر شاه شکل گرفت—که به نام “دهه دموکراسی” (۱۹۶۴–۱۹۷۳) شناخته می‌شود. در این دوره سلطنت مطلقه لغو شد، قانون اساسی جدید تصویب گردید، به احزاب سیاسی جایگاه قانونی داده شد، و آزادی بیان و مطبوعات مستقل تضمین گردید. اما، مانند گذشته، این روند دموکراتیک نیز به دلیل ضعف‌های ساختاری و بنیادی، در نهایت از هم پاشید.

پادشاه ظاهر شاه همراه با ملکه الیزابت دوم در لندن.

گرچه “دهه دموکراسی” به‌گونه رسمی در سال ۱۹۶۴ میلادی (۱۳۴۳ هجری شمسی) آغاز شد، اما افغانستان پیش از آن، در دوران صدارت شاه محمود خان، بین سال‌های ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۴ میلادی (۱۳۲۸–۱۳۳۳ هجری شمسی)، گام‌هایی به‌سوی دموکراسی برداشته بود. در این مرحله نخست، احزاب سیاسی شکل گرفتند، مطبوعات فعال شدند، و روند انتخابات آغاز گردید که زمینه‌ساز پیشرفت‌های دموکراتیک بعدی شد. قانون اساسی سال ۱۹۶۴ که در تاریخ ۳۰ سپتمبر ۱۹۶۴ (۹ میزان ۱۳۴۳ هجری شمسی) نافذ شد، اصول بنیادی دموکراسی را پایه‌گذاری کرد. بر اساس ماده ۳۱، آزادی اندیشه و بیان تضمین شده بود، و به افغان‌ها اجازه داده شده بود تا در چارچوب قانونی و حقوقی، دیدگاه‌های خود را از راه گفتار، نوشتار و تصاویر ابراز کنند. همچنین، آن‌ها حق داشتند بدون نیاز به اجازه دولت نشریه منتشر کنند. طبق ماده ۳۲، مردم حق برگزاری گردهمایی‌های مسالمت‌آمیز و تأسیس احزاب سیاسی را پیدا کردند، که این امر ساختار دموکراتیک افغانستان را بیشتر تقویت نمود. قانون اساسی سال ۱۹۶۴ تا سال ۱۹۷۳ پایه نظام حکومتی افغانستان بود و این دوره یکی از مهم‌ترین دوران‌های دموکراتیک در تاریخ کشور به‌شمار می‌رود. در زمانی که بسیاری از کشورهای آسیایی و جهان اسلام تحت سلطنت‌های مطلقه بودند—جز جاپان که یک استثنا بود—افغانستان به‌عنوان نمونه‌ای از دموکراسی در منطقه مطرح بود. در این دوره ساختار نهادهای دموکراتیک شکل گرفت، قوانین رسانه‌های مستقل تصویب شدند، روندهای انتخاباتی معرفی گردیدند، و یک سیستم پاسخ‌گویی پارلمانی به‌وجود آمد. هرچند قانون خاصی برای احزاب سیاسی تصویب نشد، اما احزاب به‌گونه غیررسمی به فعالیت خود ادامه دادند—و این دوره به‌عنوان دومین مرحله بزرگ دموکراتیک در افغانستان شناخته می‌شود.

بسیاری از افغان‌ها هنوز هم “دهه دموکراسی” را به‌عنوان یک دوره نادر از گشایش سیاسی و آزادی یاد می‌کنند، اما میراث این دوره تاکنون محل اختلاف و بحث بوده است. در سال ۱۹۷۳ میلادی (۱۳۵۲ هجری شمسی)، سردار محمد داوود خان که عضو خاندان سلطنتی بود، با انجام یک کودتای نظامی به سلطنت پایان داد و نظام جمهوری را اعلام کرد. این رویداد یک پرسش مهم را مطرح می‌کند: آیا “دهه دموکراسی” زمینه‌ساز کودتا علیه محمد ظاهر شاه شد؟ با آنکه این دهه مسیر را برای ساخت نهادهای دموکراتیک هموار کرد، اما مشکلات ساختاری عمیقی نیز آشکار شدند. داوود خان از قانون اساسی ۱۹۶۴ ناخشنود بود و نظام سیاسی خودش نیز با چالش‌های جدی مواجه شد. فساد گسترده بود، پارلمان به مرکزی برای معاملات سیاسی تبدیل شده بود، و در درون ارتش نیز گروه‌های چپ‌گرا و راست‌گرا که از سوی قدرت‌های رقیب خارجی حمایت می‌شدند، نفوذ یافته بودند. شایعاتی درباره شورش‌ها و کودتاها در گردش بود، و داوود خان با انجام یک کودتای بدون خونریزی (کودتای سفید) نظام سلطنتی را سرنگون ساخت. در پنج سال حکومت خود، داوود خان تلاش کرد نظام جمهوری را تحکیم بخشد، اما نهادهای دموکراتیک را پایه‌گذاری نکرد. نه پارلمانی شکل گرفت، نه قانون اساسی تازه‌ای تصویب شد، و نه هم انتخاباتی برگزار گردید تا مشروعیت حکمرانی تضمین شود. دیدگاه او از جمهوریت نیرومند در تاریخ ۲۷ آپریل ۱۹۷۸ (۷ ثور ۱۳۵۷) با کودتای دیگری از سوی گروه‌های خلق و پرچم تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان (PDPA) پایان یافت. وعده‌های اصلاحات و تغییر از سوی PDPA  خیلی زود با ظلم، سرکوب داخلی، و اختلافات درونی مواجه شدند. جنگ آن‌ها با مجاهدین عملاً به جنگ‌های داخلی میان خود مجاهدین شباهت پیدا کرد، و امارت اسلامی طالبان نیز یک دولت ناکامل باقی ماند. هیچ‌کدام از این گروه‌ها به اصول دموکراتیک پایبند نبودند. گروه‌های خلق و پرچم دموکراسی را اندیشه‌ای غربی می‌دانستند و ایدئولوژی خود را اساس حاکمیت قرار دادند. حکومت آن‌ها با زندانی کردن مردم، اعدام‌ها، و سرکوب شدید مخالفان شناخته می‌شد—تا جایی که به زندان بدنام پلچرخی و محل‌های اعدام مخفی (پولگون‌ها) رسید، جایی که هزاران مخالف سیاسی به قتل رسیدند.

((دهه دموکراسی)) افغانستان در دوران پادشاهی محمد ظاهر شاه.

گروه‌های اسلامی، از جمله طالبان، دموکراسی را با اصول اسلامی ناسازگار می‌دانستند و جنبش‌های طرفدار دموکراسی را با زور و اجبار سرکوب می‌کردند. اما آغاز قرن ۲۱ فصل نوینی در تاریخ افغانستان گشود—زمانی که پس از حملات ۱۱ سپتمبر، رژیم طالبان سرنگون شد. ائتلاف بین‌المللی به رهبری آمریکا مداخله نظامی کرد با هدف نابودی شبکه القاعده و پایان دادن به حاکمیت طالبان. پس از دهه‌ها جنگ داخلی و حکومت‌های استبدادی، افغان‌ها فرصتی تازه یافتند تا کشورشان را در چارچوب یک نظام دموکراتیک بازسازی کنند. حکومت‌های موقت و انتقالی، و سپس نهادهای منتخب، تلاش کردند تا پایه‌های ساختار سیاسی جدید را بنا نهند. با وجود چالش‌های زیاد، یکی از مهم‌ترین پیشرفت‌ها تصویب قانون اساسی جدید بود که ارزش‌های دموکراتیک را حفظ کرد، آزادی‌های فردی را تضمین نمود، و به حقوق بشر رشد بخشید. برای نخستین بار در تاریخ افغانستان، کمیسیون مستقل حقوق بشر تأسیس شد تا نظارت بر رعایت آزادی‌های مدنی را بر عهده گیرد. طبق ماده چهارم قانون اساسی افغانستان، حاکمیت ملی از آنِ مردم شناخته شد، و ماده ششم دولت را مکلف ساخت که از کرامت انسانی حمایت کند، دموکراسی را تقویت نماید، وحدت ملی را حفظ کند، برابری را ترویج دهد، و در راستای عدالت اجتماعی بکوشد تا جامعه‌ای مرفه ایجاد گردد. این تضمین‌های اساسی نشانه‌ای از تغییری نوین در برابر استبداد بود که امیدهای تازه‌ای را برای مردم افغانستان به همراه آورد. پس از سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱، تغییرات چشم‌گیری صورت گرفت—مکتب‌ها برای دختران و پسران دوباره باز شدند، محدودیت‌های مبتنی بر جنسیت برداشته شد، رسانه‌های مستقل رشد کردند، و سانسور در برابر بیان و عقیده پایان یافت. با این حال، نه امنیت برقرار شد، و نه دموکراسی نهادینه گردید. حکومت افغانستان به کمک‌های خارجی وابسته بود و فاقد مشروعیت نهادهای حکمرانی بود. درک این نکته مهم است که آمریکا طالبان را به هدف ایجاد دموکراسی در افغانستان سرنگون نکرد، بلکه تمرکز واشنگتن بر مبارزه با تروریزم و روند دولت‌سازی بود، تا افغانستان بار دیگر به پناهگاه امنی برای تروریست‌ها تبدیل نشود. ایجاد نهادهای دموکراتیک هدف درجه دوم بود، و هرچند شماری از افراد از این اصلاحات بهره‌مند شدند، اما اکثریت مردم در زندگی روزمره خود تغییر محسوسی احساس نکردند. دموکراسی در افغانستان محصول فشار خارجی بود، نه نتیجه رشد طبیعی از درون جامعه افغان؛ و همین موضوع در نهایت به ضعف آن انجامید.

قانون اساسی افغانستان پس از سال ۲۰۰۱

در دو دهه گذشته، در کنار قانون اساسی، تلاش‌های گوناگونی برای تقویت دموکراسی در افغانستان صورت گرفت. یکی از مهم‌ترین پیشرفت‌ها، گسترش سریع جامعه مدنی بود. نهادهای متعددی شکل گرفتند که از حقوق بشر، توانمندسازی زنان، آزادی مطبوعات و حاکمیت دموکراتیک حمایت می‌کردند. با این حال، جامعه مدنی افغانستان به دلیل دو مشکل اساسی همچنان ضعیف باقی ماند. اولین مشکل این بود که نهادهای جامعه مدنی وابستگی عمیقی به اجنداهای سیاسی پیدا کردند و به‌شدت متکی به کمک‌های خارجی شدند. بسیاری از این نهادها، به‌جای آن‌که نهادهایی مستقل و برخاسته از درون جامعه باشند، در عمل بازتاب‌دهنده برنامه‌های تمویل‌کنندگان بین‌المللی بودند. زمانی که این تمویل‌کنندگان افغانستان را ترک کردند، منابع مالی خشکید و فعالیت نهادهای مدنی تا حد زیادی متوقف شد. نبود مالکیت مردمی مانع دوام بلندمدت این نهادها شد و جامعه افغانستان پس از پایان حمایت‌های خارجی، در برابر تحولات آسیب‌پذیر باقی ماند. دومین و شاید بزرگ‌ترین اشتباه این بود که به ساختارهای سنتی جامعه مدنی افغانستان توجهی نشد. برخلاف نهادهای غیردولتی مدرن (NGOs)  که بیشتر در مراکز شهری متمرکز بودند، نهادهای مدنی تاریخی افغانستان در روستاها، شوراهای قبیله‌ای و مشران قبیله ای، مساجد، شوراهای اجتماعی (جرگه‌ها)، محافل محلی (شوراها) و مکانیزم‌های سنتی حل منازعه (مرکه‌ها) وجود داشتند. این ساختارها پایه حکومت‌داری محلی بودند، منازعات را حل می‌کردند و انسجام اجتماعی را حفظ می‌نمودند. متأسفانه، جامعه جهانی و نخبگان سیاسی افغانستان این ساختارها را نادیده گرفتند و میان دموکراسی تحمیلی دولتی و حکومت‌داری سنتی افغان‌ها شکاف به‌وجود آمد. افغانستان برای دو دهه تجربه دموکراسی داشت—دارای قانون اساسی، انتخابات و نهادهای دولتی و ساختاری. اما یک خلأ بنیادی باقی ماند: چرا دموکراسی ریشه نگرفت و چرا به‌درستی مورد استفاده قرار نگرفت؟ پاسخ این سؤال در ناهماهنگی میان مدل‌های دموکراتیک تحمیل‌شده از سوی غرب و واقعیت‌های جامعه افغان نهفته است. نظام سیاسی افغانستان هیچ‌گاه نظام برخاسته از مردم نبود، بلکه پروژه‌ای بود که از سوی تمویل‌کنندگان خارجی مدیریت می‌شد، نه یک ساختار حکومتی که بر اساس سنت‌ها و فرهنگ سیاسی افغان‌ها به‌شکل طبیعی رشد کرده باشد. این فاصله در نهایت سبب شد که با پایان حمایت‌های خارجی، سقوط نهادهای دموکراتیک آغاز گردد.

دولت افغانستان تا حد زیادی متشکل از نیروهای سیاسی و اداری‌ای بود که ذاتاً دموکراتیک نبودند و در انطباق با اصول دموکراسی دچار مشکل بودند. بسیاری از افغان‌ها، دموکراسی را مفهومی خارجی و غیردینی تلقی می‌کردند، که همین نگاه باعث شد احساس فاصله میان آن‌ها و نظام سیاسی شکل گیرد. این بی‌اعتمادی منجر به از دست رفتن فرصت‌های مهمی شد، چون نهادهای اساسی مانند انتخابات و تفکیک قوا نتوانستند به‌گونه مؤثر عمل کنند. با آن‌که دموکراسی ذاتاً نظامی برای همه است، اما افغانستان نتوانست ساختارهایی ایجاد کند که با سنت‌های بومی حکومت‌داری آن سازگار باشند. در عوض، شبکه‌های استبدادی و ساختارهای قدرت سنتی به کنترول ادامه دادند، نیروهای مترقی به حاشیه رانده شدند، و کشور در چرخه‌ای از بی‌ثباتی و توسعه به تأخیر افتاد. قانون اساسی سال ۲۰۰۴ اصول برابری، حقوق بشر، و آزادی بیان را تضمین کرده بود. طبق ماده ۲۲، حقوق برابر زنان و مردان به رسمیت شناخته شده بود؛ ماده ۲۴ حفظ آزادی و کرامت فردی را به عنوان یک تعهد معرفی کرده بود؛ و ماده ۳۴ آزادی بیان را تضمین می‌کرد. اما با وجود این تضمین‌های قانونی، دموکراسی در افغانستان همچنان ضعیف باقی ماند، زیرا نخبگان قدرتمند و شبکه‌های کهنه در برابر اصلاحاتی که موقعیت آن‌ها را تهدید می‌کرد، مقاومت کردند. با این وجود، زنان افغان پیشرفت چشم‌گیری داشتند و در سیاست، آموزش و جامعه مدنی نقش فعالی ایفا کردند—که این یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای دوره دموکراتیک به‌شمار می‌رود. دستاورد مهم دیگر رشد رسانه‌های مستقل بود، که زمینه را برای شفافیت، آزادی بیان و دسترسی به اطلاعات بی‌طرف فراهم ساخت. فضای رسانه‌ای افغانستان در این دوره شکوفا شده بود و بستر مناسبی برای بحث‌های سیاسی، روزنامه‌نگاری تحقیقی و افکار عمومی فراهم کرده بود. با این حال، این دستاوردها بسیار آسیب‌پذیر بودند، زیرا به حمایت‌های خارجی و نهادهای دموکراتیک ضعیف وابسته بودند؛ و زمانی که فضا سیاسی تغییر کرد، این پیشرفت‌ها نیز با خطر سقوط مواجه شدند.

انتخابات پایه‌ هر نظام دموکراتیک محسوب می‌شوند، و بر اساس ماده ۳۳ قانون اساسی افغانستان، همه شهروندان افغان حق رأی دادن و نامزد شدن را دارند. قانون اساسی هفت نوع انتخابات را پیش‌بینی کرده بود، از جمله انتخابات ریاست‌جمهوری، پارلمانی، شوراهای ولسوالی و شاروالی‌ها. اما به دلیل ناامنی مداوم، خشونت و ضعف اداری، تنها سه نوع از این انتخابات برگزار شد—و همین انتخابات نیز با مشکلات جدی مواجه بودند. گزارش سال ۲۰۲۱ سرمفتش ویژه آمریکا برای بازسازی افغانستان (SIGAR) نشان داد که جامعه بین‌المللی از سال ۲۰۰۱ به این‌سو، حدود ۱.۲ میلیارد دالر برای نظام انتخاباتی افغانستان هزینه کرده است، که از این میان، تنها سهم آمریکا حداقل ۶۲۰ میلیون دلار بود. با وجود این سرمایه‌گذاری کلان، نتایج ضعیف باقی ماند، چرا که نهادهای انتخاباتی افغانستان نتوانستند روندهای شفاف و قابل اعتماد را فراهم سازند. این گزارش به سوء مدیریت، تقلب انتخاباتی، و نگرانی‌های امنیتی اشاره کرده بود که اعتماد مردم به انتخابات را به شدت تضعیف کرده بودند. مطابق ماده ۳۵ قانون اساسی، افغان‌ها حق تأسیس احزاب سیاسی را داشتند، مشروط بر این‌که در چارچوب‌های قانونی فعالیت کنند. تا زمان سقوط جمهوری، ۷۲ حزب سیاسی به‌طور رسمی تحت نظارت وزارت عدلیه ثبت شده بودند. با این حال، با وجود تأکید قانون بر پرهیز از تشکیل احزاب بر اساس قوم، منطقه، زبان یا مذهب، سیاست افغانستان به‌شدت تحت تأثیر تقسیمات قومی، منطقه‌ای و زبانی باقی ماند. احزاب نتوانستند پایه‌های ایدئولوژیک قوی ایجاد کنند و بیشتر به‌شکل شبکه‌های حمایتی شخصی عمل می‌کردند، که این روند، حکومت‌داری دموکراتیک را بیش از پیش تضعیف کرد. در نهایت، با آن‌که انتخابات برگزار شد، اما دموکراسی به‌طور بنیادی تقویت نشد. تقلب‌های گسترده، تهدید رأی‌دهندگان، و نفوذ جنگسالاران و چهره‌های بانفوذ، اعتبار فرآیند انتخاباتی را تضعیف کرد و نمایندگی واقعی سیاسی مردم را با چالش مواجه ساخت. نبود یک نظام انتخاباتی مستقل و قابل اعتماد، یکی از عوامل کلیدی سقوط دموکراتیک در افغانستان بود، چرا که اعتماد مردم به نهادهای دموکراتیک با گذشت زمان از بین رفت

پارلمان افغانستان، سال ۲۰۱۹

به‌صورت نظری، برای ایجاد احزاب سیاسی در افغانستان هیچ مانع بنیادی وجود نداشت و در دو دهه گذشته پیشرفت قابل توجهی در شناسایی قانونی آن‌ها صورت گرفت. اما در عمل، نبود احزاب سیاسی قدرتمند و منظم در پارلمان، بنیان‌های حکومت‌داری را به‌شدت آسیب‌پذیر ساخت. به‌جای یک نیروی سیاسی هماهنگ، اکثر اعضای ولسی جرگه به‌گونه بازیگران سیاسی مستقل عمل می‌کردند، که مواضع‌شان را بیشتر بر مبنای منافع شخصی تغییر می‌دادند، نه بر اساس اصول احزاب. این حالت نامنظم و متغیر، اعتبار پارلمان را تضعیف کرد و زمینه‌ساز بی‌ثباتی دوام‌دار شد. وکیلان یک روز از دولت حمایت می‌کردند، روز دیگر با آن مخالفت می‌نمودند—اغلب در بدل امتیازات سیاسی یا مالی. نبود نظام حزبی در پارلمان یکی از ضعف‌های بنیادی تجربه دموکراسی در افغانستان بود. در نتیجه، مباحثات پارلمانی بیشتر جنبه شخصی می‌گرفت و گاه به مشاجرات لفظی و حتی فزیکی می‌انجامید. چندین‌بار نیروهای امنیتی مجبور شدند وکیلان را از تالار پارلمان بیرون کنند—نشانه‌ای آشکار از بی‌نظمی در نظام سیاسی کشور. یکی از دلایل کلیدی این‌که افغانستان نتوانست یک نظام حزبی مؤثر ایجاد کند، فقدان یک ایدئولوژی سیاسی میان‌رو و فراگیر بود. به‌جای ائتلاف‌های ایدئولوژیک، احزاب سیاسی متفرق باقی ماندند و بیشتر بر پایه وفاداری‌های قومی، منطقه‌ای و شخصی شکل گرفته بودند، نه حول محور سیاست و پالیسی. نبود هماهنگی فکری و ایدئولوژیک، تلاش‌ها برای اتحاد حزبی و ساخت یک نظام سیاسی باثبات را ناکام گذاشت. با وجود این کاستی‌های سیاسی، تجربه دموکراسی در افغانستان برخی دستاوردها نیز داشت. در طول دو دهه گذشته، دموکراسی موجب رشد نسبی اقتصادی شد، تعامل بین‌المللی افزایش یافت، حقوق زنان گسترش یافت، و در بخش‌های مختلف پیشرفت‌هایی حاصل شد. اما افغان‌ها تفاسیر ویژه خود را از دموکراسی شکل دادند—برآمده از واقعیت‌های تاریخی، اجتماعی و سیاسی‌شان. بسیاری دموکراسی را نه به‌عنوان نظامی ریشه‌دار در جامعه، بلکه به‌عنوان ساختاری تحمیلی از سوی خارجی‌ها می‌دیدند، که همین برداشت، پذیرش و دوام آن را دشوارتر ساخت.

دموکراسی نماد آزادی است—حق ابراز وجود، حق بلند کردن صدا، و حق مطالبه حقوق. با آن‌که افغانستان با چالش‌های فراوانی مواجه بود، اما در دو دهه گذشته پیشرفت چشم‌گیری برای زنان افغان حاصل شد. برای آن‌ها فرصت‌هایی در نهادهای دولتی، نظام آموزشی، و رهبری اجتماعی فراهم گردید. پس از مداخله آمریکا، تلاش‌های بین‌المللی، اراده جوانان افغان، و ایستادگی خود زنان، مسیر را برای بهبود حقوق زنان و مشارکت دموکراتیک هموار کرد. هرچند این دستاوردها کامل نبودند، اما تغییر مهمی را نشان دادند: حتی در یک نظام شکننده نیز افراد می‌توانند فضا برای اصلاحات و دفاع از حقوق ایجاد کنند. با این حال، دموکراسی در جوامع مختلف به‌گونه‌های گوناگون تعبیر می‌شود. پس از جنگ جهانی دوم و پایان جنگ سرد، در بسیاری از کشورهای جنگ‌زده، دموکراسی رشد کرد—جایی‌که رهبران در برابر مردم خود که آن‌ها را انتخاب کرده بودند، پاسخ‌گو شدند. اما این روند در افغانستان تحقق نیافت. در عوض، جریان کمک‌های غربی و نفوذ خارجی شکل حکومت‌داری را تغییر داد و مقامات افغان را بیشتر پاسخ‌گوی تمویل‌کنندگان خارجی ساخت، نه مردم کشورشان. دولت‌های منتخب زمانی قدرتمند می‌شوند که به خواسته‌های رأی‌دهندگان خود اولویت دهند، اما در افغانستان، شرایط کمک‌های میلیاردی خارجی رهبران را واداشت تا اولویت را به خواسته‌های تمویل‌کنندگان دهند. به‌جای ایجاد نهادهای دموکراتیک مستقل و پایدار، نخبگان سیاسی به کمک‌های خارجی متکی ماندند، و حکمرانی به پروژه‌های تمویل‌شده مبدل شد، نه به نظامی که در برابر مردمش پاسخ‌گو باشد. در واقع، مداخله نظامی غرب خود به مانعی در برابر تقویت دموکراسی بدل شد. با آن‌که هدف ایجاد یک دولت دموکراتیک در افغانستان بود، اما این مداخله از رشد طبیعی روندهای سیاسی جلوگیری کرد، زیرا رهبران افغان به‌جای پاسخ‌گویی به مردم، تمرکز خود را بر حفظ حمایت خارجی گذاشتند. این شکاف میان دولت و مردم در نهایت به فروپاشی نظام دموکراتیک افغانستان انجامید، چون نهادهای دولتی ضعیف باقی ماندند و پس از خروج نیروهای بین‌المللی، اعتماد مردم به‌کلی از میان رفت.

در ولایت هرات، زنان برای رای‌دادن در صف ایستاده‌اند. هوشنگ هاشمیAFP

قرن چهاردهم هجری شمسی، که با به‌دست‌آمدن استقلال افغانستان تحت رهبری امیر امان‌الله خان آغاز شده بود، به پایان رسید. این قرن، تاریخی آکنده از جنگ‌ها، ثبات کوتاه‌مدت، و فرصت‌های از دست‌رفته از خود به‌جا گذاشت. در پنجاه سال گذشته، افغانستان میان جنگ و صلح ناپایدار در نوسان بوده است. برای بسیاری از افغان‌ها، امید به ثبات بیشتر شبیه یک رؤیاست، چراکه بیش از ۶۰٪ جمعیت کشور در شرایط جنگی به دنیا آمده‌اند، و تنها درصد اندکی از مردم هستند که دوران پیش از جنگ‌ها را به‌یاد دارند. این واقعیت نسلی، هویت ملی افغانستان را شکل داده است؛ جایی که بی‌ثباتی به‌جای استثنا، به یک وضعیت عادی مبدل شده است. اکنون که افغانستان به آینده می‌نگرد، مسیر آن همچنان نامعلوم است. تجربه صد سال گذشته—از اصلاحات امیر امان‌الله خان گرفته تا سقوط دموکراسی در سال ۲۰۲۱—نشان می‌دهد که چالش‌های ساختاری تکراری، همواره مانع تحقق ثبات پایدار در کشور شده‌اند.

در طول یک‌صد سال گذشته، افغانستان هفت نوع نظام سیاسی و ده نوع شیوه حکومت‌داری را تجربه کرده است، که میان سلطنت، جمهوری، رژیم‌های سوسیالیستی و دولت‌های اسلامی در نوسان بوده‌اند. در میان این همه تغییر، سلطنت مشروطه تحت رهبری محمد ظاهر شاه، به‌مدت چهل سال دوام کرد—دوره‌ای که به‌عنوان طولانی‌ترین نظام سیاسی در تاریخ معاصر افغانستان شناخته می‌شود. امان‌الله خان در سال ۱۹۱۹ میلادی (۱۲۹۸ هجری شمسی) پس از ترور پدرش، امیر حبیب‌الله خان، به قدرت رسید. تلاش‌های او برای مدرن‌سازی کشور، افغانستان را از سلطنت مطلقه به یک نظام سلطنت مشروطه انتقال داد—نظامی که در دوره‌های حبیب‌الله کلکانی، نادر شاه و ظاهر شاه نیز ادامه یافت. اما در سال ۱۹۷۳ میلادی (۱۳۵۲ هجری شمسی)، سردار محمد داوود خان با یک کودتای نظامی به سلطنت ظاهر شاه پایان داد و جمهوری را اعلام کرد. در طول یک قرن گذشته، حکومت‌های افغانستان هرگز نتوانستند یک نظام مؤثر و مشروع بر پایه اراده مردم ایجاد کنند. حکومت‌داری هیچ‌گاه بر مبنای اجماع ملی بنا نشده بود، و همین امر زمینه‌ساز بی‌ثباتی پایدار و رقابت‌های مستمر بر سر قدرت گردید. پس از پنج سال حکومت داوود خان، شورای انقلابی حزب خلق در سال ۱۹۷۸ میلادی قدرت را به‌دست گرفت و کشور را “جمهوری دموکراتیک افغانستان” نامید. برای ده سال آینده، یک جمهوری سوسیالیستی تحت حمایت اتحاد شوروی در افغانستان برقرار شد که رهبری آن به‌ترتیب به دوش نورمحمد تره‌کی، حفیظ‌الله امین، ببرک کارمل و داکتر نجیب‌الله بود. در سال ۱۹۹۲ میلادی (۱۳۷۱ هجری شمسی)، مجاهدین یک دولت اسلامی تأسیس کردند که تا سال ۱۹۹۶ (۱۳۷۵ هجری شمسی) دوام یافت. در همان سال، طالبان کابل را تصرف کردند، داکتر نجیب‌الله را اعدام نمودند و “امارت اسلامی” را اعلام کردند. پس از حملات یازدهم سپتامبر، در سال ۲۰۰۱ میلادی، مداخلهٔ نظامی به رهبری ایالات متحده، طالبان را از قدرت برکنار کرد. کنفرانس بن، پایه‌های یک جمهوری اسلامی جدید را گذاشت که ابتدا به رهبری حامد کرزی و سپس اشرف غنی اداره شد. این جمهوری در ماه اوت سال ۲۰۲۱ توسط طالبان سقوط داده شد و “امارت اسلامی” بار دیگر تأسیس گردید، که تا امروز در قدرت باقی مانده است.

با وجود این تغییرات متداوم، آیندهٔ سیاسی افغانستان همچنان مبهم و نامعلوم است—واقعیتی که از جنگ‌های دوام‌دار، دگرگونی‌های ایدئولوژیک، و نبود یک نظام پایدار حکومت‌داری ناشی می‌شود.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *